غیبت امام زمان علیه السلام
از مسائلى که در شعر حافظ مطرح شده، غیبت امام عصر ـ علیه السلام
ـ است.
دیگر ز شاخ سرو سهى بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روى گل به دور
اى گل به شکر آنکه تویى پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکایت نمى کنم
تا نیست غیبتى نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرم اند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور
حافظ شکایت از «غم هجران» چه مى کنى
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور[5]
گرچه در اشعار فوق اظهار مى¬دارد که از غیبت شکایت نمى¬کنم، ولى
گاه آتش سوزان هجر و دورى آنچنان در وجودش شعله¬ور مى¬شود که
به ناچار غیبت و هجران یار را به زبان مى¬آورد و اظهار مى¬کند که به هر
وسیله و به صد جادو از خدا مى¬خواهیم که دوران غیبت او را به سر آورد
و ظهور او نزدیک گردد.
اى غایب از نظر به خدا مى¬سپارمت
جانم بسوختى و به جان دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پاى خاک
باور مکن که دست زدامن بدارمت[6]
* * *
حسب حالی ننوشتیم و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالى نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامى چند[7]
حافظ و انتظار
حافظ در ابیاتی از یار سفر کرده سخن میگوید و به غیبت صاحب الامر
علیه السلام ـ اشاره میکند و شب و روز در انتظار به سر میبرد.
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش[8]
حافظ در ابیات فوق به مناجات با حضرت حق پرداخته و از مقام ربوبی
میخواهد که امام زمان ـ علیه السلام ـ را در پناه خود حفظ کند و او را
در نهایت سلامت نگاه دارد و در جای دیگری بیان میکند:
ای صبا سوختگان بر سر ره «منتظرند»
گر از آن یافر سفر کرده پیامی داری[9]
حافظ در انتظار محبوب خود لحظه شماری میکند و اشک میریزد و در
اشک غسل میکند. برای دیدار محبوب دست به دعا برمیدارد، و در
مناجات خود از حضرت حق دیدار یار طلب میکند.
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت[10]
تشرف خدمت ولى عصر علیه السلام
بعد از غیبت کبرى هزاران نفر از اقشار گوناگون در طلب گوهر وصل، ترک
تعلقات نموده و در نهایت به فیض زیارت آن حضرت نائل گشته و
مى شوند؛ ولى حافظ اجازه بازگو کردن دیدار خود را نداشته و
مى بایست آتش این عشق را چون رازى سر به مهر حفظ کند.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبرى نیست که نیست[11]
* * *
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد[12]
وصال حضرت کار آسانى نبود؛ زیرا محبوب عالى مقام است و به سادگى
نمى توان به قرب او دست یافت. اما حافظ خستگىناپذیر است و دست
از جستجو برنمى دارد. او بدون لحظهاى درنگ همواره منزل به منزل در
طلب دوست لحظه هاى عمر را سپرى مى کند و نشان استراحت گاه
محبوب را از باد صبا و نسیم سحر جویا مى شود.
اى نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیّار کجاست؟[13]
و در جاى دیگر مى گوید:
ز کوى یار بیاراى نسیم صبح غبارى
که بوى خون دل ریش از آن تراب شنیدم[14]
و سرانجام حافظ شیرازى زیارت جمال باهر النور امام زمان ـ علیه السلام ـ
را چنین بیان مى کند:
در خرابات مغان نور خدا مى بینم
این عجب بین که چه نورى ز کجا مى بینم
جلوه بر من مفروش اى ملک الحاج که تو
خانه مى بینى و من خانه خدا مى بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایى کردن
فکر دورست همانا که خطا مى بینم
و شرایط دیدار و حال خود را چنین توصیف مى کند:
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما مى بینم
دوستان عیب نظر بازى حافظ مکنید
که من او را زمحبان شما مى بینم[15]